"فرصت"

روزی روزگاری، دو فروشنده کفش که به شرکت های متفاوتی تعلق داشتند به یکی از کشور های آفریقایی فرستاده شدند تا بازار کفش را در آنجا بررسی کنند.

فروشنده اول از مأموریت خود متنفر بود و آرزو داشت که به این مأموریت فرستاده نمی شد. فروشنده دوم عاشق مأموریتش بود و به نظرش رسید که فرصت گران بهایی را به دست آورده است.

آن دو وارد کشور آفریقایی شدند و در مورد بازار کفش تحقیق کردند و هر کدام آن ها تلگرافی به شرکت خود فرستاد. فروشنده اول در تلگرافش نوشت: «سفر بی فایده بود. هیچ کس در اینجا کفش نمی پوشد. پس بازاری وجود ندارد»

اما فروشنده دوم که این سفر را یک فرصت می دانست، نوشت: «سفر عالی بود. اینجا کسی کفش نمی پوشد. پس بازاری نا محدود خواهیم داشت.»

«آینده را خلق کنید»

منبع: کتاب "به بلندای فکرت پرواز خواهی کرد"

اللهم عجل لولیک الفرج

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من
برگردم خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه
کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به
بازی.یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید،یکی از بچه‌ها که شرور
بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی
این‌جا را مرتب کند،یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد
گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم اما آنکه
زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد
همه‌جا را ،می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد هی نگاه می‌کرد
سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش
همین ‌جاست توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز
من کارهای بهتر می‌کنم ،آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم،
هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود وقتی همه جا را ریخت
به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ
بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ
هم نباش نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب
کن،تا آقا بیاید.

حاج اسماعیل دولابی

نقش زنان در پيشرفت شوهرانشان

می‌ گویند زن ‌ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند ...

ساعد مراغه ‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود :

زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم .
اما وی با بی ‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت : "خاک بر سرت کنند ؛ فلانی کنسول است ؛ تو نایب کنسولی ؟!"

گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم . آن هم با قیافه ‌ایی حق به جانب .
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت : " خاک بر سرت کنند ؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی ؟!"

شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت : " خاک بر سرت ؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ... ؟!"

شدیم وزیر امور خارجه و گفت : " فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند !!!"

القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌ های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد .

تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد ؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت : " خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی !!! "

 

جذابيت

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند ! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول ، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
- اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا !

و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
- برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
- من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست

منبع : داستان هاي كوتاه

دروغ هاي مادرم

داستان من از زمان تولّدم شروع می ‎شود . تنها فرزند خانواده بودم ؛ سخت فقیر بودیم و تهی ‎دست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم . روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم . مادرم سهم خودش را هم به من داد ، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت :
" فرزندم برنج بخور ، من گرسنه نیستم . " و این اوّلین دروغی بود که به من گفت .

ادامه نوشته

داستان

کار کوچک

مسافری در مکزیک در ساحلی دور افتاده قدم میزد . مردی را دید که مدام دولا می شد و چیزی را از روی زمین برمی داشت و توی اقیانوس می انداخت . نزدیک تر رفت و دید که او صدف هایی را که به ساحل افتاده بودند به آب باز می گرداند .

جلو رفت و از او پرسید که چه کار می کند . مرد پاسخ داد که الان موقع مد دریاست و آب این صدف ها را به ساحل آورده و اگر آن ها را به آب برنگردانم از کمبود اکسیژن خواهند مرد .

مسافر گفت می فهمم اما در این ساحل هزاران هزار صدف این شکلی وجود دارد ،‌ تو که نمی توانی به آن ها کمک کنی و همه ی آن ها را به آب بر گردانی . تازه همین یک ساحل نیست که . نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند . مرد لبخندی زد . دولا شد و دوباره صدفی را برداشت و آن را به آب انداخت و جواب داد : برای این یکی اوضاع فرق کرد .

درست هست که در این دنیا انسان هایی که نیاز به کمک دارند خیلی زیاد هستند و ما نمی توانیم کاری برای همه اون ها انجام بدیم . ولی آیا خدا از ما راضی میشه اگه بگیم من که خودم کلی مشکل دارم چطور به اون ها کمک کنم و این همه آدم هستند که می تونن کمک کنن و اون ها برن بهشون کمک کنن و یکی حالا باید بیاد به من کمک کنه . همون یک ذره کار کوچیکی که ما بتونیم بی توقع برای کسی انجام بدیم یک دنیا ارزش هم برای خودمون و هم برای اون شخص داره و خدا رو شاد کردیم . به امید روزی که همه بشر بی نیاز از دیگران باشند .

تجربه هاي زندگي

یک روز زندگی برای خودم

شب از نیمه گذشته است .طبق معمول با تکان دست پسرکوچکم محسن از خواب بیدار می شوم .یادم نمی آید آخرین بار ی که شب ،خواب راحتی داشتم ،کی بود ؟چند بار در رختخواب غلت می زنم ولی بی خوابی بد جوری توی چشمانم جا خوش کرده است .زندگی مشترک پنج ساله ام همچون یک فیلم تکراری به سرعت جلوی دیدگانم به نمایش می آید من ومحمد همدیگر را خیلی دوست داشتیم ،شوهرم کارگر ساختمانی بوده وهست .اگر چه من تحصیلاتم بالاتر از اوبود ولی این مسایل برایم اهمیت نداشت.جشن ازدواج نگرفتیم .بعداز ماه عسل
 
بقيه داستان در ادامه مطلب
ادامه نوشته

پشت پرده لوگوي المپيك 2012

 

خبرگزاری مهر - گروه ورزشی: این روزها بحث برسر اینکه نشان المپیک 2012 واژه صهیون را به ذهن متبادر می‌کند بالا گرفته و شواهد نشان می‌دهد چنین است، هرچند که مسئولان کمیته بین المللی المپیک، آن را رد کرده اند اما مدارکی موجود است که خلاف گفته آنها را ثابت می‌کند.

ادامه نوشته

داستان

دليل داد زدن


داستان کوتاه | دلیل داد زدن !!!  | www.100100.ir

استادى از شاگردانش پرسید : چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌ زنیم ؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدا یشان را بلند می ‌کنند و سر هم داد می ‌کشند ؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن ‌ها گفت : چون در آن لحظه ، آرامش و خونسرد یمان را از دست می‌ دهیم .

استاد پرسید : این که آرامش مان را از دست می‌ دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنار مان قرار دارد داد می ‌زنیم ؟ آیا نمی ‌توان با صداى ملایم صحبت کرد ؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می ‌زنیم ؟

شاگردان هر کدام جواب ‌هایى دادند امّا پاسخ ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد .

سرانجام او چنین توضیح داد : هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند ، قلب ‌هایشان از یکدیگر فاصله می ‌گیرد . آن‌ ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند . هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد ، این فاصله بیشتر است و آن ‌ها باید صدای شان را بلند تر کنند .

سپس استاد پرسید : هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌ افتد ؟ آن ‌ها سر هم داد نمی‌ زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌ کنند . چرا ؟ چون قلب‌ هایشان خیلى به هم نزدیک است . فاصله قلب ‌هاشان بسیار کم است .

استاد ادامه داد : هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد ، چه اتفاقى می ‌افتد ؟ آن‌ ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌ زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌ کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می ‌شود .
سرانجام ، حتى از نجوا کردن هم بی‌ نیاز می ‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می ‌کنند . این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌ اى بین قلب ‌هاى آن‌ ها باقى نمانده باشد .

رمضان آمدو....

یه شعرزیبادرباره ماه مبارک رمضان که ازش خاطره هم دارم براتون میزارم به امید معرفت پیداکردن نسبت به این ماه ودرک شبهای قدرو...


رمضان آمد و آهسته صدا كرد مرا

مُستَعِّدِ سفر شهر خدا كرد مرا


از گلستان كرم طُرفِه نسيمي بِوَزيد

كه سرا پاي پر از عطر و صفا كرد مرا


نازم آن دوست كه با لطف سليماني خويش

پله از سلسله ديو دعا كرد مرا


فيض روح‌ القُدُسَم كرد رها از ظلمات

هم رهي تا به لب آب بقا كرد مرا


من نبودم به جز از جاهل گم كرده رهي

لايق مكتب فَخرُ النُّجبا كرد مرا


در شگفتم ز كرامات و خطاپوشي او

من خطا كردم و او مهر و وفا كرد مرا


دست از دامن اين پيك مبارك نكشم

كه به مهماني آن دوست ندا كرد مرا


زين دعاهاست كه با اين همه بي‌برگي و ضعف

در گلستان ادب نغمه سرا كرد مرا


هر سر مويم اگر شكر كند تا به ابد

كم بود زين همه فيضي كه عطا كرد مرا

رنگين پوست

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده . توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره .

وقتی به دنیا میام ، سیاهم ،
وقتی بزرگ میشم ، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب ، سیاهم ،
وقتی می ترسم ، سیاهم
وقتی مریض میشم ، سیاهم ،
وقتی می میرم ، هنوزم سیاهم

و تو ، آدم سفید
وقتی به دنیا میای ، صورتی ای ،
وقتی بزرگ میشی ، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب ، قرمزی ،
وقتی سردت میشه ، آبی ای
وقتی می ترسی ، زردی ،
وقتی مریض میشی ، سبزی
و وقتی می میری ، خاکستری ای

و تو به من میگی رنگين پوست ؟

عيد مبعث بر همگان مبارك

 

 مهدی بیا که عید اعظم پیمبر است این بعثت محمد و تبریک حیدر است
در اهــتــزار پـــرچم قــــرآن هل اتی تا موسم ظهور بدستان رهبر است

عید بعثت نبی نور و رحمت (صلی الله علیه و آله) مبارک باد!

ميوه هاي تابستانه

بفرماييد نوش جان

قدر كشاورزان را بيشتر بدانيم

دانلودکلیپ ورزش ومعنویت

وقتی اراده ها ضعیف باشه تامیگن ورزش میگه فضامیخوادوغذاو پول و وامکانات و....اگرم نباشه نمیشه.

یه کلیپ خیلی قشنگ برای ورزشکاران وورزش دوستان گذاشتم باحجم کم اماسرشارازمعنویت...

حتما  دانلود  کن تاببینی که میشه.

دانلودکنید

ميلاد مولود كعبه بر عموم شيعيان مبارك باد

بدون شرح

سخنانی کوتاه از آیت الله بهجت

 

 

 اگر بي تفاوت باشيم و براي رفع گرفتاريها و بلاهايي كه اهل ايمان بدان مبتلا هستند دعا نكنيم، آن بلاها به ما هم نزديك خواهد بود.

ادامه نوشته

عشق و زمان

در روزگاران قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند:شادی،غم،دانش ،عشق و باقی احساسات .

ادامه نوشته

ولادت حضرت زهرا (س)

امام زمان (عج)فرمودند:الگوی من حضرت فاطمه است.(کنایه ازاینکه الگوی شیعیان هم ایشان هستند) 

حضرت فاطمه زهرا(س):ازدنیاسه چیزرادوست دارم:تلاوت کتاب خدا, نگاه به چهره رسول خدا, انفاق درراه خدا

                      

           میلاد حضرت فاطمه زهرا(س)برهمگان مبارک

انتظار

گاهی به غزل سرودنم شک دارم

 

گه گاه به این که این منم شک دارم

 

دراین که ظهور می کنی شکی نیست

 

ای خوب به زنده بودنم شک دارم

داستان کوتاه

رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن می نمایند ، هر شمع یک هفته می سوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع می سوزند ، شمع ها نیز برای خود داستانی دارند . امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند .

شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن ها را بشنوی .

اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد .
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم ، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم ، وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد .

شمع سوم گفت : من عشق هستم ! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم . مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند ، آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد .

ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت : چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم .
من امید هستم !

کودک با چشم های درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگی تان خاموش نشود . چرا که هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم .

روز معلم مبارک باد

چه کسی هر دو لبم را به الف باز نمود

چه کسی جامه تقوا به تنم ساز نمود

ای معـلم کـه تـو را دانـش بسیـار بـوَد

جان شاگرد بـه فدایت که سزاوار بوَد . . .

.

پشت پرده اسکار

پشت پرده اسکارچه میگذردو اسکار به چه فیلم‌هایي جایزه می‌دهد؟ چاپ پست الكترونيكي
 
"میلیونر زاغه نشین" در تحقیر هندی های مسلمان به عنوان یک قوم پست یک فیلم کاملا نژادپرستانه به شمار می آمد، "موقعیت عجیب بنجامین باتن" یک فیلم اوانجلیستی تمام عیار بود، "میلک" بازهم فیلمی در ستایش همجنس گرایی و "تردید" یک اثر ضد کاتولیک بود و "کتاب خوان" اثری افسانه وار درباره هولوکاست.
  پشت پرده‌هاي اسكار هميشه جزو مهم‌ترين بحث‌هاي سينمايي بوده است...ادامه راکلیک کنید
ادامه نوشته

گفتـــــــــگو بــــــا خـــــــدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم خدا گفت:می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم اگر وقت داشته باشید
خدا گفت:وقت من ابدی است سوالت رابپرس...چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟خدا پاسخ داد :این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد
حسرت دوران کودکی را می خورند
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
زمان حال را فراموش می کنند
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند نه در آینده
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد
و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند
خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم
بعد پرسیدم به عنوان خالق انسانها
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
خداوند با لبخند پاسخ داد :
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب دیگران شد
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کننداما آن را متفاوت ببینند
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
و یاد بگیرند که من اینجا هستم همیشه

فیلم جدایی نادر از سیمین

آقای اصغر فرهادی شما که «جدایی نادر از سیمین» را ساختید و اسکار هم گرفتید ،مبارک تان باشد!ولی من هم چند کلمه ای با شما حرف دارم برادر اصغر!اینجا بعضی ها می گویند شما به قصد اعتراض و دشمنی با آرمانهای ملت این فیلم را ساخته اید و برخی هم می گویند شما بهترین فیلم سینما ایران را ساخته اید. ولی من با این حرفها کاری ندارم .با اینکه فیلم شما،من و ملت من را دروغگو می خواند و تنها راه رهایی را مهاجرت به خارج می داند، با اینکه در ذهن شما چادر زیبای ما که از پاکترین گوهر آفرینش یعنی مادرمان زهرا(س) به ما به ارث رسیده، گره خورده با فقر و بی فرهنگی، خشونت و بدبختی، با اینکه بازیگران فیلم شما در مصاحبه با رسانه های بیگانه به عدم امکان پخش صحنه های مبتذل در سینمای ایران اعتراض می کنند و با اینکه آقای شمقدری با شوق فراوانی فیلم شما را تحسین می کند،هیچ کاری ندارم،فقط می خواهم برایتان بنویسم وقتی که ایران نبودید اینجا چه گذشت!!

وقتی شما به عنوان یک مرد مسلمان دستان نا محرم آنجلینا جولی را با افتخار و با لبخند می فشردی اینجا پسری به نام علیرضا روشن یتیم شد و زنی با صلابت اعلام کرد که به همسر شهیدش می بالد!وقتی شما قند در دل تان آب می شد که قرار است جایزه اسکار بگیرید ما اینجا با چفیه های مشکی به بدرقه شهیدان مان رفتیم . برادر اصغر،ببخشید یادم رفت که شما دیگر برادر ما نیستید !همانهایی که به شما اسکار دادند علیرضای ما را هم یتیم کردند.با خودتان فکر کرده اید که چرا فیلم تان مورد توجه غرب قرار گرفته است؟به نظرتان اگر فیلمی از نکات مثبت جامعه ایرانی می ساختید با کیفیت بالا،باز هم به شما اسکار می دادند؟

آقای فرهادی مگر شما فرزند این خاک نبودید ؟مگر برای این ملت فیلم نساختید؟پس چه شد که زبان به تشکر از مایکل بارکر گوشودید و فراموش کردید همت،باقری و باکری را!نکند اینها را نمی شناسید؟

ما هم به سبک خودمان فیلم، هنر و جشنواره را می فهمیم ولی بی تعارف می گویم که «گول »خوردید و ارزان فروختید!شما با آنجلینا جولی دست حرام دادید و ما اینجا با فرشتگانی به نام شهید دست بیعت دادیم و افسوس که دیگر وقتی برای جبران ضررتان نیست...

داستان

داستان زیبای دو برادر مهربان

جدیدترین داستانهای کوتاه - داستان های آموزنده کوتاه

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند .

* * * *

به خدااعتمادکن

در مقابل تقدیر خداوند مانند کودکی یک ساله باش

که وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد

چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت . . .

        

     خدایی شمااینکار رانکنید!!! منظورم همین عکسه

حرفهای یک مادر

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم


اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم…
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده…همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی….
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم

شكوفه هاي بهاري

سلام دوستای بهاری:اميدوارم روزهاي آغازين سال را با شادي گذرانده باشيدوآجیل وشیرینی ها بهتون ساخته باشه...

لطفا حس قشنگت را بعدازدیدن عکسها بنویس.ادامه مطلب راکلیک کن

ادامه نوشته