سالاد روح
معبودا ! به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند.
اللهم عجل لولیک الفرج
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من
برگردم خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه
کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
...
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به
بازی.یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید،یکی از بچهها که شرور
بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی
اینجا را مرتب
کند،یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد
گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم اما آنکه
زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد
همهجا را ،میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد هی نگاه میکرد
سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش
همین جاست توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز
من کارهای بهتر میکنم ،آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم،
هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود وقتی همه جا را ریخت
به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ
بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ
هم نباش نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب
کن،
تا آقا بیاید.
حاج اسماعیل دولابی
+
نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:31 توسط آرامش |
خانه
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین نوشته ها
نوشتههای پیشین
دی ۱۳۹۴
آبان ۱۳۹۴
مهر ۱۳۹۳
شهریور ۱۳۹۳
اسفند ۱۳۹۲
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
فروردین ۱۳۹۱
اسفند ۱۳۹۰
آرشیو موضوعی
اجابت سریع دعاوبرآورده شدن آرزوها
زیباترین کلام ها(حدیث)
طب سنتی اسلامی
روانشناسی
نکات جالب
علم و دين
دل نوشته
تجربيات من و تو
از همه جا از همه رنگ
ازدواج
نجواهای عاشقانه خدا با من
امروزیادگرفتم که...
شعرهای جالب
اعتقادي
پیوندها
شهیدان جاودانه ترین ستارگان ایران
دلنوشته های یک دوست
جوان ایرونی
مطالب مفید ورزشی
درمان ديسك كمربدون عمل
BLOGFA.COM